با وجود این که زنان از حقوق مساوی با مردان برخوردارند، اما به معنای واقعی مستقل نیستند و هنوز هم به استقلال کامل دست نیافته اند. آنها از فراز هزاران سال که نقش زنان تحت ستم را داشتند، توانسته اند خود را فقط از نظر فرم روبنایی آزاد سازند. به دلیل آن که مطیع بودن و متابعت هنوز در اندیشه های آنان باقی مانده است. آن ها اغلب در فرهنگ مطیع باقی می مانند و مانند انسانهای تحت ستم، این روش را به کار می گیرند تا به اهدافشان برسند. در یک هرم قدرتی خشک و غیرقابل انعطاف، مسلمأ فرهنگ مطیع یک راهکار معنایی را میسر می کند.
انسان، چهره خوب را تبدیل به بازی زشت می کند تا هدف خود را به طور غیرمستقیم دنبال کند. چاپلوسی کردن، ایجاد دگرگونی، فروتنی یا آمادگی برای قربانی شدن، راه هایی هستند که برای شناخت، قبول و تأیید ارزش یک رهبر می توان از آنها استفاده کرد.
خوشبختانه ساختار اجتماعی امروز انعطاف پذیر گشته است.
نظریه های جدید، از دیرباز مشروط بر برابری حقوق مرد و زن است. البته لازم به تذکر است که زنان اغلب به نحوی رفتار می کنند که گویی قانون تساوی حقوق زن و مرد برای آنها ضروری است که با قدرتمندان سازش نمایند، تا از این طریق به حقشان برسند و با استفاده از این روش مورد حمایت قرار گیرند.
زن و مرد، امروز رقیب یکدیگر هستند، اما به طور خودکار دشمن هم نیستند. مردان رقبایی هستند که در هر لحظه شاید یک قدم از زنان جلو باشند. همان طور که در هر بازی رسم است، شجاعت و خلاقیت و مقاومت برای رسیدن به هدف لازم است. یا شاید انتظار دارند در هنگام رویارویی، دیگران موانع را از جلوی پایشان بردارند، بنابراین دیگر نباید هیچ گونه ترانه ای که شکوه ای را در مورد زشت بودن دنیا بیان می کند، سروده شود.
این حرکت زنان را به جلو نمی برد. آنچه که آنان را به جلو می برد تصمیمی واضح، علیه روحیه و طرز فکر تابع خویش است، به دلیل آن که این طرز تفکر متأسفانه امروزه نوع رفتار بسیاری از زنان را تحت الشعاع قرار داده است و هدایت می کند.
گاهی این گونه رفتار پنهان می ماند و ظاهر نمی شود و علیه تکامل فرد کاربرد پیدا می کند. این نوع رفتار پنهان شده، مانع از آن می شود که زنان از یک احساس خود ارزشی سالم برخوردار شوند. من این پدیده ی رفتاری را که از طرز تفکر و خود پنداره های منفی فرد نشأت می گیرد به پدیده ی ذهنی مونالیزایی تشبیه می کنم و به این جهت مونالیزا می نامم، زیرا این لبخند بی دلیل برای من قوی ترین سمبل فرهنگ مطیع زنانه است. هنگامی که شما یک بار در مقابل تابلوی لبخند مونالیزا در موزه لوور پاریس برای چند لحظه ای قرار بگیرید و به آن بنگرید، شاید لبخند ملانکولی، مالیخولیایی و سودایی همراه با غم را به وضوح در آن احساس کنید.
با اطمینان، این لبخند سودایی هم یکی از دلایلی است که به تابلو معروفیت بخشیده است.
این تابلو در من بیشتر ناآرامی ایجاد می کند، تا این که ستایش مرا برانگیزد. مدت زیادی برایم واضح و آشکار نبود که چگونه و به چه علت، حالت غیرخواستن در من بیدار شده بود، تا این که در تابلوی لبخند مونالیزا دوباره این حالت را کشف کردم و این همان بود که در جلسات روان درمانی خود اغلب مشاهده کرده بودم: یک علامت مطمئن کننده برای تکلیف شخصی زنان، البته به روش دیگری برای کاربرد هنری این تکلیف شخصی وجود دارد که خودم را به طور عمیق تحت تأثیر قرار داده است.
من اغلب در جلسات مشاوره مقابل زنانی نشسته ام، که لبخندشان همان کیفیت لبخند مالیخولیایی را داشت. حتی هنگامی که آنان توسط مردان، تحقیر، زخمی یا به طور ناگواری با آنان رفتار می شد، یک لبخند مشکوک روی صورتشان نقش می بست. هنگامی که زنان از امید سخن می گفتند یااز لحظات زیبای خود در ابتدای آشنایی سخن می راندند، تمامی آن صحنه ها باقی می ماند. به لبخند نیز می توان به این دلیل شک کرد. بسیاری از این زنان مطمئن بودند که دوباره به سوی همان دوست خود برمی گردند، به شرطی که او آغازگر ارتباط باشد. این روند دشواری است که زنان می باید آن را پشت سر بگذارند تا در مقابل دوست قدیمی یا دوست جدید خود بتوانند حضور فعال و مناسب داشته باشند.
این نوع متد روش درمانی برای حذف همیشگی ناراحتی اغلب ماه ها به طول می انجامید، تا نفرت ذوب شده که اغلب پشت صبر کردنها مخفی شده بود، مانند مواد مذاب یک کوه آتشفشان پشت سر هم راه باز کند.
دختران خوب به بهشت می روند، دختران بد به همه جا
«من بی نهایت از این لبخند لعنتی سیرم» لیلا (سی و چهار ساله) با خشم به تصویرش فریاد می زند.
او در یک سمینار که درباره ی زبان حرکت تن برای زنان تشکیل شده، شرکت می کند. با عصبانیت روی مونیتور، چهره لبخندگونه خود را مورد دقت قرار می دهد. «این پوزخند احمقانه، از سی سال پیش تا به حال، من به هر انسانی مهربانانه لبخند می زنم. حتی زمانی که طرف مقابل از سر راه من کنار می رود یا در مقابل من رفتاری زشت انجام می دهد. لیلا می خواهد از این حالت بیرون بیاید.
او ادامه می دهد:
این یک مرض است، هرچقدر هم که نفس عمل مهربانانه تلقی شود و از دیگران جانب داری کند، باز هم وقتی که به طور چندش آوری با احساسات من بازی می شود به نظرم یک بیماری می آید». «تاکنون او این حرکت رفتاری خود را به عنوان نقطه ضعف می دانست تا جایی که در عمل ثابت کرد که تا چه حد یک فرد روح او را آزرده ساخته است». در این حالت دندانهای خود را به هم می فشارد و لبخندی ساختگی می زند و ادامه می دهد:
«من هرگز نفهمیدم که چرا در این گونه موقعیتها آشوبی در دلم به پا می شد». من می توانستم آن را پیش بینی کنم. شبها هنگام خواب با مشکل مواجه می شدم ولی نمی دانستم چه عاملی مرا به کلی از پای انداخته است. حالا دیگر فهمیده بود که دلیلش چیست؟ این چهره.
«حالا او دلیل آن را می دانست». این «لبخند لعنتی» که به همه می گفت: «من از تو عصبانی نیستم و خواهش می کنم روی خود را از من برنگردان». «من می توانستم لعنت بفرستم، فریاد بزنم، عصبانی شوم، بشقاب کنار دست را بشکنم یا روی پاشنه پا بچرخم و برای همیشه گم شوم».
بسیاری از زنان مسؤولیت را یکسان درک می کنند. آنها آگاهانه با لبخند محبت آمیز، خود را لو می دهند و سرانجام خویش را قربانی می کنند. چرا که معتقدند تنها از این طریق به هدف می رسند و بدون آن که انرژی زیادی در تغییر صورت خود صرف کنند، یک موقعیت بسیار حساس را پشت سر می گذارند. آنها در واقع از خود دفاع نمی کنند، حتی موقعی که با آنها بسیار زشت، بازی می شود و اغلب، زمانی این امکان ایجاد می شود که نسبت به اطرافیانمان نظر مساعدی داشته باشند، غم درون آنان دیگران را مجبور می کند که آنها را نفی و از خود دور کنند. لبخندی در چهره، در این حالت لبخند نشانه ای از یک شادی حقیقی نیست، بلکه برای وانمود کردن به داشتن تمایل ظاهری نسبت به محیط، به کار می رود: «دوستم داشته باش، مرا اذیت نکن، ترکم مکن».
این حالتها از طریق لبخند انجام می گیرد.
آیا می توانید تصور کنید که بگویید: «مرا آرام ولی با عصبانیت نگاه کن. این زیاد ناگوار نیست، هنگامی که کسی نسبت به من عصبانی شود». در هر حال جا دارد در تفکر خود تجدید نظر کنید.
به چه علت زنان در این دامها می افتند؟
به آسانی نمی توان توضیح داد که چه عواملی باعث می شوند، زنان علی رغم میل باطنی خود مبادرت به لبخند زدن کنند و آن هم درست هنگامی که احساسات مخالف، فضای درونی آنها را معین می کند. البته قبل از آن که به علل لبخند زنان که در خدمت فرهنگ مطیع هستند بپردازم، مایلم که نظر کلی خود را درباره ی لبخند زنان، به طور آشکار و واضح اعلام کنم. شاید تعدادی از خوانندگان گمان کنند که من یک زن بدبین هستم که زندگی را تحقیر می کنم و لبخند را به عنوان یک بیماری می پندارم. کاملأ برعکس، من لبخند را به عنوان نمادی از بیان احساس با ارزش می دانم. هنگامی که لبخند، قدرت شخص را به نمایش می گذارد و نیروی مثبت نهفته در او را مشخص می کند به تنهایی نشان می دهد: «من به تو توجه دارم، من به تو تمایل دارم!» در این حالت لبخند به عنوان علامتی برای شادی و تصمیمی آگاهانه بسیار قابل اهمیت و زیبا توصیف می شود.
متأسفانه ما اغلب با این انگیزه لبخند نمی زنیم، بلکه به یک لبخند مونالیزایی بسنده می کنیم. درواقع به تله ی لبخند مونالیزایی سقوط می کنیم. زنان همواره لبخندی بر لب دارند، هرچند که اوضاع روحی آشفته ای داشته باشند. در این حالت به دام لبخند مونالیزا می افتند.
.: Weblog Themes By Pichak :.